کد مطلب:140333 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:122

به میدان رفتن حر بن یزید ریاحی و موعظه کردن آن قوم مکار را
چون میدان كربلاء از حمله اول ساكت و آرام شد و دو لشگر صفوف خود را دوباره آراسته و منظم كردند حر دلاور از مركب به زیر آمد تنگ مركب را سخت كشید همچون شیر خشم آلود بر پشت آن بادپا قرار گرفت و به سرعت خود را خدمت سلطان دنیا و آخرت رساند تعظیم كرد و عرض نمود:

فدایت شوم من آن بنده شرمنده و روسیاهم كه از اول سر راه بر تو گرفتم و در بیابانها به بیراهه روانه كردم و در این مكان سخت گیری كردم اكنون از كردار زشتم پشیمانم.

شعر



با خجالت های كلی رو به راه آورده ام

جان پردرد و زبان عذرخواه آورده ام



بر من بی دلی میفشان دست رد زیرا كه من

بر امیدی رو سوی این بارگاه آورده ام



دیگری زبانحال این تائب واقعی را این گونه توصیف كرده:



یكی بنده ام پای تا سر گناه

به دل مهربان و به لب عذرخواه



چسان سر برآرم ز شرمندگی

كه گردن كشیدم من از بندگی



تو دریای رحمت منم مشت خاك

بر این خاك بخشی گر آبی چه باك



ای پسر پیغمبر به خدا سوگند نمی دانستم كار تو این گونه زار می شود، من را ببخش و اذن فرما كه این سر را در خاك قدمت اندازم شاید بدینوسیله آبروی بازرفته دوباره برگردد.

این بگفت و اشگ از دیده بارید و زار زار چون ابر بهاری سرشگ از دیدگان بر روی و محاسنش جاری شد.


امام علیه السلام فرمودند:

ای جوانمرد تو بر ما میهمان هستی و هنوز از رنجش راه آسوده نشده ای پس از اسب پیاده شو.

حر عرض كرد: قربانت گردم بیش از این شرمنده ام مساز، كاش نام و نشان من از صفحه عالم محو می بود و این عمل از من سر نزده بود، اجازه بفرمائید همینطور كه بر اسبم سوار هستم بمیدان روم و پیاده نشوم و بنا به روایت لهوف عرض كرد:

یابن رسول الله چون من اولین كسی بودم كه بر شما خروج كردم لذا تقاضا دارم بمن اذن دهید بمیدان رفته تا اولین كسی باشم كه در پیش روی شما كشته شوم.

مرحوم علامه مجلسی فرموده: مقصود حر از اول كشته شدن، اولین كشته شدگان از مبارزین است زیرا همان طوری كه گفته شد در حمله اول تعدادی از صحابه و یاران امام علیه السلام شهید شدند.

باری پس از التماس و تقاضای زیاد امام علیه السلام آهی از دل كشید و با دیده اشكبار به او اجازه داد آن شیر بیشه شجاعت و صفدر دلیر از نهایت خرمی و خوشحالی در جامه نمی گنجید، پس روی به میدان آورد و مركب خود را لختی در معركه جولان داد دو لشگر به نظاره حر مشغول بودند كه آن رشید دلاور خود از سر برداشت نعره رعدآسائی از جگر بركشید و نام و نسب خود را آشكار كرد و سپس این بیت را مكرر و با صدائی بلند خواند:



امیری حسین و نعم الامیر

له لمعة كالسراج المنیر



سپس بانگ برآورد كه ای اهل كوفه مادرهایتان به عزای شما نشینند و اشگها بر صورتهای خود جاری كنند ای ملاعین آیا این بنده شایسته بزرگوار را به جانب خود دعوت كردید و چون به دیار شما وارد شد او را تنها گذاشتید و سخن شما این بود كه جانهای خود را به فدای او خواهید كرد، حال از كجا روا و انصاف


است كه به دور او جمع شده اید می خواهید او را به قتل رسانید و چون مرغ شكاری به چنگالهای خود سینه ی او را گرفته اید و اطرافش را با لشگرهای خود بسته اید و نمی گذارید كه به هیچ طرف از اطراف ملك الهی كه به این وسعت است برود نه در وطن خودش و نه در جای دیگر و مانند اسیری گردیده است كه به دست شما مبتلا شده باشد كه بر تحصیل نفع و دفع ضرر از خود اصلا قدرت نداشته باشد.

سپس فرمود: ای بی وفا مردم از این ظلم بالاتر چه می شود این آبی را كه سگ و خوك و یهود و مجوس از آن سیرابند بر روی ساقی كوثر و عیال آن سرور بسته اید كه جرعه ای از آن خون بهای اولاد رسول است، بد راه رفتید با ذریه پیغمبر خود، خدا از تشنگی های روز قیامت شما را سیراب نكند و سر پسر سعد در گور باد كه اراده ریختن خون پسر پیغمبر خود كرده.

سخن آن شیردل كه به اینجا رسید فحمل علیه رجال یرمونه بالنبلة جمع كثیری از آن كوردلان او را تیرباران كردند.

شعر



ز شصت خدنگ افكنان شریر

تن شیر جنگی هدف شد به تیر



چنان تیر بارید بر شیر دل

كه باران اردی از او شد خجل



حر از برای تشنگی امام علیه السلام و یاران باوفایش بلند بلند گریه كرد بعد دست برد نیزه خطی به چنگ گرفت پس مركب برانگیخت و خود را زد به قلب سپاه كفرآئین در آن هنگامه ناگاه مصعب بن یزید ریاحی برادر حر كه از پدر و مادر با هم یكی بودند از صف لشگر جدا شد مركب تاخت تا خود را به برادر برساند تمام لشگر پنداشتند كه مصعب به جنگ برادر می رود لذا جملگی گردن كشیدند و نگاه می كردند، حر از آمدن برادر آزرده شد رنگ رخسارش زرد گردید زیرا هرگز گمان نمی كرد برادرش به حرب او آید ولی همینكه مصعب مقابل برادر رسید از


مركب درغلطید خود را به پای برادر انداخت ركابش را بوسید و عرض كرد:

برادر جان در هر دو جهان سرافراز باشی كه خضر راه من شدی، مرا پند دادی و به راه راست آوردی لشگر خدا را كه برادر را از برادر جدا نكرد، به ذات خدا اگر از زمین و هوا بر من تیر و شمشیر اصابت كند از تو جدا نخواهم شد.

جناب حر از برادر خوشحال شد در همان پشت زین خم شد برادرش را در بغل گرفت و پیشانیش را بوسید و فرمود:

تو هم با من همگام شو و باتفاق با این گروه از خدا بی خبر نبرد كنیم كه جهاد بااین كافران و كشته شدن در این راه موجب سعادت و رستگاری است.

مصعب عرض كرد:

هر چه بفرمائی اطاعت می كنم ولی دلم می خواهد جمال بی مثال حسینی را ببینم، مرا خدمتش ببر تا قدمش را ببوسم و عذر تقصیر خود را از ساحت مقدسش بخواهم بعد هر چه بفرمائی همان را بجا آورم.

حر برادر را آفرین كرد باتفاق خدمت سلطان آفاق آمدند.

فرد



چو مصعب رخ شاه لب تشنه دید

سرشگش ز مژگان به رخ برچكید



چون خدمت سلطان عالمین مشرف شدند مصعب خود را از مركب به زیر انداخت و دوید قدمهای حضرت را بوسید.

حر پیش آمد عذر تقصیر برادر را از امام علیه السلام خواست و تقاضای عفو و بخشش نمود.

حضرت حر را تحسین و آفرین نمود و از تقصیر مصعب نیز درگذشت و از قدوم هر دو اظهار شادمانی فرمود.

بنابراین نتیجه موعظه و نصیحت حر در میدان كارزار فقط مستبصر شدن یك نفر بود كه آن هم برادرش مصعب باشد.